شاعر : محمدجواد پرچمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : ترکیب بند
پـرداخـت جـوهر قـلـم عـاشـقـان به تو وابسته است طبـع همه شاعـران به تو
عرض نیازمیکند اى ماه شب به شب دسـت تــوسـل هـمــه آســمــان بـه تـو
خورشید عاشقت شده،از شوق هر غروبوقت وصال میدهد اى ماه،جان به تو
روزى سـهبـار اى پـسـر ســوم عـلـى بــایــد ســلام داد دم هــر اذان بــه تـو
هـم افـتـخـار میکـنـد اُمُّالبـنـیـن به تـو هـم افـتـخـارکـرده امـام زمـان بـه تـو
حالا که روزگـاربه ناسازگـارى است افـتاده است شـکـرخـدا کـارمان به تو حاجت زیاد و درد زیاد است و غم زیاد چـشم امـید بـسـتـهام عبـاس جان به تو
لاجرعه مستها همگی یکدلند و بس
مـدیـون چـشـمهای ابـوفـاضلند وبـس
آمــادهام دوبـارهمــسـلـمـان کـنـىمـرا با یک نظـر ابـوذر وسلـمان کنى مرا
ازجلـوههای ذاتی چـشمت بعـیدنیست یعقوب و خضر و نوح وسلیمان کنى مرا
کـشـکـول خـالـیام دو بـرابـر گدا شده وقـتـش شده عـطاى دوچندان کنىمرا
دسـت مـرا ز دسـت جـدایت جـدا نکن هرگزمـبـاد بیسـروسامـان کنى مرا
وقـت وروددسـتـه به هـیـات خـداکـند پـاى عـلـم بگـیـرى وقـربان کـنى مرا
آنانکه از سـرای توپـا پس کـشـیـدهاند والـلـهِ ارمــنــیِّ مــریــدت نــدیــدهانــد
تـو آمــدى کـه پــاى بــرادر بـایـسـتـى تـحـت لـواى پـرچـم حــیــدر بـایـسـتى
در طول عـمرتوبـخـدا هیچکـس ندید یـکـبـار از حـسـیـن جـلـوتـر بـایـسـتى بر بام کعـبه میروى وخطـبه میکنى وقـتـى بـنـاست بر روى مـنـبر بایستى
حـق اسـت غـبـطـه شـهـدا برمـقـام تو حـق اسـت که فـقـط تـوفـراتـربایستی
زهـرا به دستهاى توسـوگـند میدهد وقت شـفاعت از صف محشر،بایستى در بین معرکه غضب چشم توبس است تا یک تـنـه مـقـابـل لـشـگـر بـایـسـتـى
اُمُّالبـنـیـن چـقـدر سفـارش نموده است دائـم کـنـار مـحـمـل خـواهـر بـایـسـتى
هـسـتـى امـامـزاده مـأنـوس اهـلبـیـت
مـحـرمتـرین محـافـظ ناموس اهل بیت
تا بود پـرچـم توحـرم مـاتـمـى نداشت تا بود شـانـه تـورقـیـه غـمـى نـداشـت
تـا بـود قـامـت توامـان بـود خـیـمه را خـاتـون آلفـاطـمـه قـد خـمـى نـداشت
بیخود نبود سنگ به پاى سکینه خورد بعد ازتوخیمهها دژ مستحکمى نداشت
زینب پس ازتو ناقه عـریان سوار شد زینب به شام رفت ولى محرمىنداشت
اربـاب مـا بـدون عـلـمـدارمـانـده بـود حق میدهـیـم پیـرهن و خاتمى نداشت
ازبـوریـا بـپـرس چه آمـد سـر حـسین زخـم مـرمّـلبـالـدمـا مـرهـمى نداشت
تـوآمـدى دل هــمـه راتـرجـمـه کـنـى
سـقـا وآب و عـلـقـمه را ترجـمه کـنى